کمی هم تنوع .........شعری از موسوی گرمارودی تقدیم به همه ی همکاران
...................................................
فرصت کم است
باید راه افتاد
باید به گیاهان یکایک سلام گفت
باید کنار چشمه های جهان بیدار نشست
وروی در آینه صافیشان آراست
باید به پا خاست
باید
به بالای بلند امواج دریاها نماز برد
باید فروتن شد
و هرشب را
در کشکول درویشی یک حلزون گذرانید
باید در سینه ی صدف خزید ودر پرتوی چراغ مروارید
سرمشق تنهایی رج زد
باید با ساربانان همراه شب صحرا را یک جا نوشید
باید میلیون ها دست پینه بسته را با
فروتنی گل رس در کوره پزخانه ها بوسیــــــــــــــــــــــــد
فرصت کم است ......
باید راه افتاد .....................
موسوی گرما رودی (برای پنجـــــــــــــــــــــــم )