اسامى و اوصاف و القاب حضرت مهدى علیه السلام
مرحوم ثقة الاسلام نورى در بیان اسماء شریفه امام عصر (علیه السلام)، با استناد به آیات و روایات و کتب آسمانى پیشین و تعبیرات راویان و تاریخ نگاران تعداد یکصد و هشتاد و دو اسم و لقب براى حضرت مهدى(علیه السلام)ذکر مى کند و مدّعى است که در این مقام، از استنباط هاى شخصى و استحسان هاى غیر قطعى خوددارى نموده است که در غیر این صورت چندین برابر این اسماء و القاب، قابل استخراج از کتب مختلفه بود. که از آن جمله است:
محمّد، احمد، عبداللّه، محمود، مهدى، برهان، حجّت، حامد، خلف صالح، داعى، شرید صاحب، غائب، قائم، منتظر و... . «نجم الثاقب، از صفحه 55 تا 132.»
کنیه هاى آن حضرت عبارتند از: ابوالقاسم (هم کنیه پیامبر(صلى الله علیه وآله وسلم))، ابوعبداللّه، اباصالح که مرحوم نورى ابو ابراهیم، ابوالحسن و ابوتراب را نیز از کنیه هاى ایشان شمرده است.
در اینجا به ذکر پاره اى عناوین و صفات که در ضمن زیارتهاى مختلفه و ادعیه مربوط به حضرت مهدى (علیه السلام) مورد تصریح قرار گرفته است اشاره داریم، با این امید که دقّت و تأمّلى در آنها، ما را با شئونات مختلفه آن بزرگوار آشنا ساخته و مقاماتى را که غالباً از لسان معصومین(علیهم السلام) در ضمن این دعاها و زیارتها براى امام دوازدهم(علیه السلام)بر شمرده شده براى مان روشن تر سازد.
قابل ذکر اینکه تمام این عناوین و اوصاف بطور خاص در مورد حضرت مهدى(علیه السلام)وارد گردیده، اگرچه بسیارى از آنها در مورد سایر امامان بزرگوار اسلام(علیهم السلام)نیز مى تواند مصداق داشته باشد.
دیگر اینکه، آنچه ذکر مى شود نه به ادّعاى اسم یا لقب آن حضرت، بلکه به عنوان بهرهورى از تعابیر موجود در نصوص زیارت و دعاست، اعم از اینکه واژه اى مفرد یا جمله اى توصیفى باشد.
بقیّة اللّه: باقیمانده خدا در زمین.
خلیفة اللّه: جانشین خدا در میان خلایق.
وجه اللّه: مظهر جمال وجلال خدا، سمت و سوى الهى که اولیاى حق رو به او دارند.
باب اللّه: دروازه همه معارف الهى، درى که خدا جویان براى ورود به ساحت قدس الهى، قصدش مى کنند.
داعى اللّه: دعوت کننده الهى، فرا خواننده مردم به سوى خدا، منادى راستین هدایت الى اللّه.
سبیل اللّه: راه خدا، که هرکس سلوکش را جز در راستاى آن قرار دهد سر انجامى جز هلاکت نخواهد داشت.
ولى اللّه: سر سپرده به ولایت خدا و حامل ولایت الهى، دوست خدا.
حجة اللّه: حجّت خدا، برهان پروردگار، آن کس که براى هدایتِ در دنیا، و حسابِ در آخرت به او احتجاج مى کنند.
نور اللّه: نور خاموشى ناپذیر خدا، ظاهر کننده همه معارف و حقایق توحیدى، مایه هدایت رهجویان.
عین اللّه: دیده بیدار خدا در میان خلق، دیدبان هستى، چشم خدا در مراقبت کردار بندگان.
سلالة النّبوّة: فرزند نبوّت، باقیمانده نسل پیامبران.
خاتم الاوصیاء: پایان بخش سلسله امامت، آخرین جانشین پیامبر (صلى الله علیه وآله وسلم).
علم الهدى: پرچم هدایت، رایت همیشه افراشته در راه اللّه، نشان مسیر حقیقت.
سفینة النّجاة: کشتى نجات، وسیله رهایى از غرقاب ضلالت، سفینه رستگارى.
عین الحیوة: چشمه زندگى، منبع حیات حقیقى.
القائم المنتظر: قیام کننده مورد انتظار، انقلابى بى نظیرى که همه صالحان چشم انتظار قیام جهانى اویند.
العدل المشتهر: عدالت مشهور، تحقق بخش عدالت موعود.
السیف الشاهر: شمشیر کشیده حق، شمشیر از نیام بر آمده در اقامه عدل و داد.
القمر الزّاهر: ماه درخشان، ماهتاب دلفروز شبهاى سیاه فتنه و جور.
شمس الظلاّم: خورشید آسمان هستى ظلمت گرفتگان، مهر تابنده در ظلمات زمین.
ربیع الأنام: بهار مردمان، سر فصل شکوفایى انسان، فصل اعتدال خلایق.
نضرة الأیّام: طراوت روزگار، شادابى زمان، سرّ سرسبزى دوباره تاریخ.
الدین المأثور: تجسّم دین، تجسید آیین بر جاى مانده از آثار پیامبران، خودِ دین، کیان آیین، روح مذهب.
الکتاب المسطور: قرآن مجسّم، کتاب نوشته شده با قلم تکوین، معجزه پیامبر در هیئت بشرى.
صاحب الأمر: دارنده ولایت امر الهى، صاحب فرمان و اختیاردار شریعت.
صاحب الزمان: اختیار دارِ زمانه، فرمانده کل هستى به اذن حق.
مطهّر الأرض: تطهیر کننده زمین که مسجد خداست، از بین برنده پلیدى و ناپاکى از بسیط خاک.
ناشر العدل: برپا دارنده عدالت، بر افرازنده پرچم عدل و داد در سراسر گیتى.
مهدى الامم: هدایتگر همه امّت ها، راه یافته راهنماى همه طوایف بشریت.
جامع الکَلِم: گردآورنده همه کلمه ها بر اساس کلمه توحید، وحدت بخش همه صفها.
ناصر حق اللّه: یاریگر حقِ خدا، یاورِ حقیقت.
دلیل ارادة اللّه: راهنماى مردم به سوى مقاصد الهى، راه بلد و راهبر انسانها در راستاى اراده خداوند.
الثائر بأمر اللّه: قیام کننده به دستور الهى، بر انگیخته به فرمان پروردگار، شورنده بر غیر خدا به امر خدا.
محیى المؤمنین: احیاگر مؤمنان، حیاتبخش دلهاى اهل ایمان.
مبیر الکافرین: نابود کننده کافران، درهم شکننده کاخ کفر، هلاک کننده کفار.
معزّ المؤمنین: عزّت بخش مؤمنان، ارزش دهنده اهل ایمان.
مذلّ الکافرین: خوار کننده کافران، درهم شکننده جبروتِ کفر پیشگان.
منجى المستضعفین: نجات دهنده مستضعفان، رهایى بخش استضعاف کشیدگان.
سیف اللّه الّذى لاینبو: شمشیر قهر خدا که کندى نپذیرد.
میثاق اللّه الّذى أخذه: پیمان بندگى خدا که از بندگان گرفته شده.
مدار الدهر: مدار روزگار، محور گردونه وجود، مرکز پیدایش زمان.
ناموس العصر: نگهدارنده زمان، کیان هستى دوران.
کلمة اللّه التامه: کلمه تامّه خداوند، حجّت بالغه الهى.
تالى کتاب اللّه: تلاوت کننده کتاب خدا، قارى آیات کریمه قرآن.
وعداللّه الّذى ضمنه: وعده ضمانت شده خدا، پیمان تخلّف ناپذیر الهى.
رحمة اللّه الواسعة: رحمت بى پایان خدا، لطف و رحمت بى کرانه پروردگار رحمت گسترده حق.
حافظ اسرار رب العالمین: نگهبان اسرار پروردگار، حافظ رازهاى ربوبى.
معدن العلوم النبویّه: گنجینه دانش هاى پیامبرى ـ خزانه معارف نبوى.
نظام الدین: نظام بخش دین.
یعسوب المتقین: پیشواى متقین.
معزّ الاولیاء: عزت بخش یاران.
مذلّ الأعداء: خوار کننده دشمنان.
وارث الانبیاء: میراث بر پیامبران.
نور ابصار الورى: نور دیدگان خلایق.
الوتر الموتور: خونخواه شهیدان.
کاشف البلوى: بر طرف کننده بلاها.
المعد لقطع دابر الظلمه: مهیّا شده براى ریشه کن کردن ظالمان.
المنتظر لاقامة الأمت و العوج: مورد انتظار براى از بین بردن کژیها و نادرستى ها.
المترجى لازالة الجور و العدوان: مورد آرزو براى بر طرف کردن ستم و تجاوز.
المدّخّر لتجدید الفرائض و السنن: ذخیره شده براى تجدید واجبات و سنن الهى.
المؤمّل لاِحیاء الکتاب وحدوده: مورد امید براى زنده ساختن دوباره قرآن و حدود آن.
جامع الکلمة على التقوى: گرد آورنده مردم بر اساس تقوى.
السبب المتصل بین الأرض و السماء: واسطه بین آسمان و زمین، کانال رحمت حق بر خلق.
صاحب یوم الفتح و ناشررایة الهدى: صاحب روز پیروزى و بر افرازنده پرچم هدایت.
مؤلف شمل الصلاح و الرضا: الفت دهنده دلها بر اساس رضایت و درستکارى.
الطالب بدم المقتول بکربلا: خونخواه شهید کربلا.
المنصور على من اعتدى علیه وافترى: یارى شده علیه دشمنان وافترا زنندگان.
المضطرّ الّذى یجاب اذا دعى: پریشان و درمانده اى که چون دعا کند دعایش مستجاب شود.
می خواهیم ادله نقلی این موضوع را مورد بحث قرار دهیم و به همین جهت به سراغ احادیثی می رویم که هر یک علتی را برای غیبت امام زمان (ع ) مطرح کرده اند تا روشن شود که چه علت ها یا حکت هایی برای آن وجود دارد . البته مقصود ما از کلمه ی « علت» معنای اصطلاحی آن- که در این بحث اطلاق آن جایز نیست - نمی باشد ، بلکه مراد از آن هر چیزی است که ائمّه(ع) در مقام تعلیل امرغیبت فرمو ده اند . پیش از هرچیزی باید مقصود از این تعلیل را - که در احادیث ، برای غیبت امام عصر (ع) به کار رفته – بیان کنیم ، تا روشن شود که آن چه در این فصل اثبات می گردد ، با آن چه در فصل گذشته عقلاً و نقلاً مردود دانستیم ، تعارضی ندارد.
در مباحث گذشته روشن شد که هم عقل از کشف علت غیبت عاجز و ناتوان است و هم احادیث ائمّه(ع) به صراحت ، غیبت را رازی سر به مهر دانسته اند که پیش از ظهور امام زمان (ع) گشوده نمی گردد . در این صورت سؤالی که مطرح می شود این است که : « چگونه در احادیث ، علت هایی برای غیبت ذکر کرده اند در حالی که خود ائمّه سرّ غیبت را تا قبل از ظهور ، کشف ناشدنی معرفی نموده و پرسش از آن را ممنوع دانسته اند ؟!»
این پرسش ، پرسش مهمی است که پاسخ آن ، دیدگاه صحیح را – در فهم احادیثی که به طرح علت غیبت امام عصر (ع) پرداخته اند – روشن می کند . در گذشته این نکته را تذکر داده ایم که در بیان علت غیبت امام (ع) مقصود این نیست که در صورت وجود علت ، غیبت امام ضروری می گردد و در صورت عدم آن ، ظهور « عدم غیبت» ایشان ضرورت یابد . این برداشت از تعلیلی که در احادیث برای غیبت امام (ع) شده صحیح نیست ، بنابراین باید گفت:
اولاً با استناد به ادله ی نقلی در این زمینه می توانیم نتیجه بگیریم که همه ی آن چه به عنوان علت غیبت فرموده اند ، عامل مؤثر در این غیبت امام (ع) بوده است ، ولی این تاثیر ، ضرورت عقلی ندارد . یعنی چنین نیست که هر یک از این علل یا مجموع آنها ، عقلاً غیبت امام(ع) را ضروری کند . به تعبیر دیگر ، می توان گفت که عقلاً وجود هر یک از این علت ها با عدم غیبت امام (ع) هم سازگار است ، بنابراین صرفاً با اتّکاء به فرمایش معصوم (ع) می توانیم آن علت را در غیبت امام(ع) مؤثر بدانیم نه این که مسا له از مستقلات عقلیه باشد .
ثانیاً چنین نیست که اگر هر یک از این علت ها مرتفع شود یا همه با هم منتفی گردند ، ضرورتاً غیبت خاتمه یابد و ظهور واقع شود . به تعبیر دیگر نمی توان گفت : « هر یک از این علل ، علت ناقصه ی غیبت امام (ع) هستند . پس اگر همه با هم رفع شوند ، دیگر هیچ علتی برای غیبت نمی ماند و بنابراین ظهور حضرت ، قطعی می گردد » چنین نیست . چرا که در غیر این صورت دیگر وجه و علت غیبت ، مخفی نخواهد بود ، و می توانیم حکمت غیبت را حاصل جمع همه ی آن علت ها بدانیم ، در حالی که به فرمایش معصوم (ع) ، حکمت غیبت تا قبل از ظهور روشن نمی گردد . بنابراین می توان فرض کرد که همه ی این علت ها مرتفع شوند ، ولی غیبت خاتمه نیابد و ظهور واقع نشود .
با توجه به این دو نکته ، می توان گفت که مقصود از بیان علت در احادیثی که غیبت امام را توضیح داده اند ، روشن نمودن برخی از آثار و فوائد غیبت می باشد. به این معنا که غیبت حضرت ، دارای آن آثار و نتایج می باشد؛ اماهیچ کدام به معنای اصطلاحی کلمه ،« علت » نیستند. این مطلبی است که در نوشته ی یکی از اعاظم حوزه علمیه به آن تصریح شده است :
آن چه بگوییم راجع به اسرار غیبت ، بیشتر مربوط به فواید و آثار آن است و الّا
علت اصلی آن بر ما مجهول است . و این است معنای احادیث شریفه ای که در
آنها تصریح شده به این که سرّ غیبت آشکار نشود مگر بعد از ظهور.
حال با توجه به این نکته ، به نقل و توضیح گزیده ای از احادیثی می پردازیم که در مقام بیان علت غیبت امام(ع) ، وجوهی را ذکر کرده اند . آن چه با مراجعه به این احادیث به دست می آید ، پنج وجه مختلف است که برای هر کدام مؤیداتی هم وجود دارد . ما در این جا به نقل نمونه هایی از هر وجه ، که صراحت بیشتری در تعلیل غیبت امام(ع) دارد ، اکتفا می کنیم . لازم به ذکر است که غیر از این پنج دلیل ، وجوه دیگری هم در کلمات برخی از بزرگان و دانشمندان ذکر شده ، ولی چون صراحت یا ظهوری در بیان علت غیبت ندارند ، از نقل آنها خودداری می کنیم.