خواب دیدم خواب اینکه مرده ام خواب دیدم خسته و پژمرده ام
روی من خروارها از خاک بود وای قبر من چه وحشتناک بود
ناگهان از ره رسیدند دو ملک تیره شد در پیش چشمانم فلک
یک ملک گفتا بگو نام تو چیست آن یکی فریاد زد رب تو کیست
ناگهان الطاف حق آغاز شد از جنان درهای رحمت باز شد
مردی آمد از تبار آسمان نور پیشانیش فوق کهکشان
دو ملک سر را به زیر انداختند بال خود را فرش راهش ساختند
غرق حیرت داشتند این زمزمه آمده اینجا حسین فاطمه
گفت آزادش کنید این بنده را خانه آبادش کنید این بنده را
اینکه اینجا این چنین تنها شده کام او با تربت من وا شده
در مرامم نیست او تنها شود باعث خوشحالی اعدا شود
در قیامت عطر و بویش می دهم پیش مردم آبرویش می دهم
باز بالاتر به روز سرنوشت می شود همسایه من در بهشت