ده نکته مقایسه ای بین دوره ی راهنمایی و سال اول دبیرستان
بزرگترین، قوی ترین و قدیمی ترینِ دوره بودند؛اما این روزها کوچکترین، جدیدترین و کم تجربه ترینِ دبیرستان هستند.
درسهایشان، ساده تر و راحت تر بود؛ مثل علوم تجربی، همه چیز در یک جلد؛اما این روزها درس ها جدی تر و دشوارتر (زیست شناسی، شیمی، فیزیک؛ همگی به جای علوم تجربی).
تعداد دوستان زیادتر بود، دوستان قدیمی تر؛ اما این روزها شاید بعضی ها هنوز زنگ تفریح، تنها قدم بزنند و یا به دنبال هم صحبتی.
بچه ها بیشتر در زمان «حال» زندگی می کردند؛ به دنبال بازی، شادی، تفریح، دویدن و ... اما این روزها کم کم به فکر آینده: رشته ی تحصیلی، شغل، خوشبختی، آرزوها، احتمالات و ...
اگر گاهی (خدای ناکرده) تهدیدی، توبیخی، فریادی از بزرگتر سر می زد، زودتر فراموش می کردند و کینه ای به دل نمی گرفتند (یا لااقل کمتر می گرفتند)؛ اما این روزها شاید دیرتر فراموش کنند، کمتر ببخشند؛ زیرا بارها به آن فکر می کنند، تجزیه و تحلیل می کنند، به معنی جدید حرف ها و مفاهیم آن پی برده اند و نکات تازه ای در آن کشف می کنند.
حرف شنوی و پیروی از بزرگترها چندان کار سختی نبود، «چشم» گفتن و «بله» گفتن بیشتر و راحت تر بود؛ اما این روزها «چشم» گفتن، «باشه » و «بله» گفتن، کمی سخت تر شده است؛ شاید علت آن پی بردن به «نظر خودم»، «عقیده ی خودم» و «... خودم» باشد. گویا انتظار دارند بزرگترها به این عقاید «نو» احترام بگذارند (هرچند شاید درخواست نکنند).
هنگام گفت وگو با بزرگتر، «جر و بحث» کمتر بود، خیلی لازم نبود حتماً برای هر حرف نظری، دلیل بیاوریم، حتماً منطق و علت آن را توضیح دهیم؛ اما این روزها بارها می شنویم «چرا؟»، «به چه دلیل؟» و ... گویا قانع شدن دشوار شده است. شاید علت آن پدید آمدن توانایی های ذهنی جدید باشد که قبلاً کم رنگ تر بود؛ همان توانایی هایی که موجب شده آنها ریاضیات جدید را بفهمند، مسائل دشوار فیزیک را درک کنند و ...
بیشتر، نظر بزرگترها (پدر، مادر، معلم) مهم بود؛ همین که آنها تعریف می کردند، تشویق می کردند و ... کافی بود؛ اما این روزها نظر دوستان و هم سن و سال ها، اهمیت پیدا کرده (شاید هم خیلی اهمیت پیدا کرده) باشد و این سؤالات (یا دغدغه ها) بیشتر شده باشد: "نکنه به نظر بچه ها خنده دار باشه؟"، "نکنه اونا منو مسخره کنن؟"، "اگه باهام قهر کنن چی می شه؟" و ...
خود را خیلی «بی همتا»، «بی رغیب»، «باهوش» و شاید هم «کم هوش» نمی دانستند، تا حدی عادی می پنداشتند؛ اما این روزها به تدریج باورهای جدیدی درباره ی خود پیدا می کنند، گویا نظرات آنها درباره ی خود، تا حدی «غلوآمیز» و «اغراق» است: «من خیلی باهوشم»، «هیچ کس مثل من نیست»، :من اصلاً نمی فهمم» و... گویا می پندارند که یا خیلی بالا هستند یا خیلی پایین و افسانه ای دارند خیلی شخصی.