قسمت نخست :
اگر کسی بخواهد نوشتن داستان را یاد بگیرد، حتماً میتواند در قفسههای کتابخانه شهر، مدرسه یا محلهاش کتابهایی را پیدا کند که هنر نوشتن داستان را یاد میدهند. لابد شما هم به عنوان یک علاقهمند به این هنر، یک یا چند تایی از آنها را خواندهاید. مطالعه این کتابها برای کسی که میخواهد به طور جدی داستان بنویسد، بسیار سودمند است. اما شاید شما هم با من موافق باشید
که این کتابها در کنار همه خوبیهایی که دارند، گاهی یک عیب کوچک هم دارند. اغلب این کتابها برای کسانی سودمندتر است که کمی با هنر داستاننویسی آشنا هستند. در میان این آثار شاید به سختی بتوان کتابی را پیدا کرد که با زبانی ساده برای کسی که برای اولین بار میخواهد داستان بنویسد، مفید باشد، چرا که این کتابها اغلب برای بزرگسالان نوشته شده و به همین دلیل زبانی سادهای ندارند. متاسفانه برای و نوجوانان علاقهمند عملاً کتابی ساده و آموزشی یا وجود ندارد و یا کمتر پیدا میشود.قصد من این است که با زبانی ساده و کاملاً آموزشی، مراحل نوشتن داستان رابه همراه هم تجربه کنیم. میگویم «تجربه» چون همه کسانی که در کار یا هنری، به جایی رسیدهاند، حتماً پس از مطالعه و کسب اطلاعات لازم، یک روز دست به اولین تجربه کاری خود زدهاند. من قصد دارم این «اطلاعات» و تجربه را همزمان با هم و به اصطلاح آموزشی به «شیوه کارگاهی» ارائه کنم. فراموش نکنید که این شیوه زمانی تأثیر خواهد داشت که همراه با من، آنچه میگویم را با دقت فرا گرفته و بعد هم تمرینهای مشخص شده را با حوصله انجام دهید.
نوشتن داستان را از کجا شروع کنیم؟
بهتر است با یک مثال، بحث را آغاز کنم. اگر بخواهیم خانهای بسازیم، باید چه کاری انجام بدهیم. یا بهتر است بگویم برای ساختن خانه اولین کاری را که باید انجام دهیم چیست؟
شاید یکی بگوید «باید آجر و سیمان و گچ تهیه کنیم»؛ یکی دیگر هم میگوید خب قبل از اینها باید نقشه «خانه» را تهیه کنیم چند تایی هم شاید بگویند «تیرآهن نیاز داریم» و...
البته که همه اینها برای ساختن خانه لازم است. اما شاید اولین چیز مورد نیاز زمین باشد. زمینی که بر روی آن باید خانه ساخته شود.برای ساختن خانه داستان هم، به یک زمین نیاز داریم. زمین و بستری که داستان روی آن بنا شود. اگر از داستاننویسها سؤال کنیم که چطور داستان در ذهن شما شکل میگیرد، ممکن است پاسخهای متفاوتی بدهند. مثل این که، من یک روز که در خیابان قدم میزدم، بعد از دیدن درگیری دو نفر ناگهان «چیزی» در ذهنم جرقه زد. یا یکی دیگر ممکن است جواب بدهد، یک روز همین طور که در بستر دراز کشیده بودم و فکر میکردم ناگهان «چیزی» از گذشتهام به یاد آوردم و...
در همه پاسخها یک «چیز» وجود دارد. و آن چیز اشاره به نخستین مرحله پیدایش داستان در ذهن نویسنده دارد.
در مبانی هنر داستاننویسی به این «چیز» فکر اولیه میگویند. فکر اولیه آن فکر خام گسترش نیافتهای است که اول بار در ذهن نویسنده بهوجود میآید. این فکر مثل همان زمینی است که خانه داستان بر روی آن بنا میشود. در کتابهای آموزش داستاننویسی از این عنصر با نامهایی همچون «سوژه»، «ایده» و مایه داستان هم نام بردهاند.
فکر اولیه داستان نیست. بلکه موضوعی است که بعدها داستان براساس آن شکل میگیرد. مثل گل رس که در دست سفالگر قوام پیدا میکند، شکل میگیرد، پخته میشود و در نهایت به یک شکل هنری تبدیل میشود.
نویسندگان اغلب فکر اولیه داستانهایشان را با دیدن حادثهای یا به یادآوری خاطرهای یا شنیدن ماجرایی و یا پدید آمدن حسی پیدا میکنند.مثل خواندن خبر در صفحه حوادث روزنامه، دعوای چند نفر در خیابان یا چیزهایی از این قبیل. «چالز دیکنز» وقتی سرگرم نوشتن جملهای برای تهیه یک آگهی ورزشی بود ناگهان فکر اولیه داستان «آقای پیکویک» به ذهنش میرسد. «مارسل پروست» هم یک روز در سر میز ناهار، وقتی دستمال سفره به لبش میخورد،یکباره جرقه نوشتن یک داستان در ذهنش پدید میآید. این نمونهها نشان میدهد که یافتن «فکر اولیه» در میان نویسندگان یکسان نیست.