سرزمین کربلا یادش بخیر زینب بی اقربا یادش بخیر
زینب زهرای اطهر کربلا روی تلّ زینبیه زد صدا
کای گروه کافران بی حیا از چه رو،رو کرده اید به خیمه ها
نعش بی سر در مقابل بر زمین عرش اعلی اوفتاد از صدر زین
سنگبارانش نمودند مشرکین نیزه ها شمشیرها از روی کین
نعش عباسش کنار علقمه گریه و زاری زچشم فاطمه
نعش اکبر در کنارش ریز ریز مشک عباس علمدار اشک ریز
نعش قاسم را ببین دردجله است اسب عباس حسین دردجله است
جسم اصغر با گلوی چاک چاک ناله ها از خیمه بر فرق فلاک
آه آه وقت اسیری آمده چهره ها را سیل سیلی آمده
کربلا ای کربلا آتش گرفت خیمه های طفلها آتش گرفت
ای برادر دست زینب را بگیر وقت تنگ و دست دشمن شد اسیر
ناله های طفلهایت گوش کن دامن خود بهرشان آغوش کن
ای برادر سوی کوفه سوی شام می برندم بهر خوردن سنگ بام
با برادرزاده ام من همسفر غل بگردن دست بسته در بدر
من تو را در کوه و هامون طالبم عاشق و معشوق حق را عاشقم
گه به روی نی گهی بالای بام سنگها از مردم کوفه و شام
اشتران بی جهاز از کربلا با شتابان می برند قوم دغا
سیلی بر طفلان بی کس می زنند مرد و زن در کوچه ها دس می زنند
بانوان آل پیغمبر اسیر شمر دون قافله سالار و امیر
ای برادر دخترت را ناز کن با رقیه همدمی آغاز کن
عصر عاشورا و خار سرزمین پای گلپرش شده مجروح کین
یاد آن دختر صفورایت کنم یاد دیگر از طهورایت کنم
عصر عاشورا فرار از خیمه ها سوی صحرای زمین کربلا
رفته اند و برنگشتند نزد ما جانشان از قالب تن شد رها
دردها اندر درون سینه ام مشت چکش وار دارد بر دلم
من نمی دانم چه گویم از فراق از ستم های رسیده در عراق
بار دیگر قصه ها تکرار شد کوچه و سیلی دشمن یار شد
ای خدا من زینبم یارم چه شد جان پیغمبر علمدارم چه شد
کو حسین من دلم گشته دو نیم کوچه های کوفه را یاد آوریم
ایت الله داود صمدی آملی